اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود

چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

خدای را بستودم، که کردگار من است

زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

همه به تنبل و بند است بازگشتن او

شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود

بنفشه‌های طری خیل خیل بر سر کرد

چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود

بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری

ز لب فرو شود و از رخان برآید زود


گاتاهای | بزرگترین مرجع شعر عذر ,خیل ,روزگار ,بسی ,آفتاب ,بده ,اگر چه ,بسی بود ,بود روزگار ,چه عذر ,عذر بسیمنبع

قصیده بتا تا زار چون تو دلبرستم

غزل دلا در عشق تو صد دفترستم

قصیده به حق نالم ز هجر دوست زارا

قصیده هر باد، که از سوی بخارا به من آید

قصیده کار همه راست، آن چنان که بباید

قصیده ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی

قصیده رودکی چنگ بر گرفت و نواخت

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

EMAM14 بهترین اخبار دانلود ویدئو بررسی و جدیدترین اخبار سریال های ایران و جهان مرجع تخصصی ویپ ایران زمین چاپ کلمه آموزش عکاسی حرفه ای با رینگ لایت: لوازم یدکی گریدر اخبار سراسری و دانلود آهنگ و موزیک مهندسین پمپ