نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی

چه گویم با تو کز عزت ورای عقل و ادراکی

نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد

چه نسبت نور پاکی را به چون من خاک ناپاکی

نه آتش هم به چندین سرکشی خاکستری گردد

پس از افتادگی سر وامگیر ای نفس کز خاکی

بکاهی شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتی

اگر با تاج خورشیدی وگر بر تخت افلاکی

شبی بود و شبابی و صبا در پرده ماهور

به جادو پنجگی راه عراقی میزد و راکی

کجا رفتند آن یاران که دیگر با فغان من

سری بیرون نمی آید نه از خاکی نه از لاکی

تو کز بال تخیل شهریارا شاهد افلاک

به خود تا بازمی گردی همان زندانی خاکی


گاتاهای | بزرگترین مرجع شعر خاک ,کز ,شب ,عقلی ,چون ,ادراکی ,من خود ,خاک و ,نه از ,نه عقلی ,و منمنبع

قصیده بتا تا زار چون تو دلبرستم

غزل دلا در عشق تو صد دفترستم

قصیده به حق نالم ز هجر دوست زارا

قصیده هر باد، که از سوی بخارا به من آید

قصیده کار همه راست، آن چنان که بباید

قصیده ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی

قصیده رودکی چنگ بر گرفت و نواخت

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروش واتراستاپ ارزان پنل مووی بهترین رمان ها فروشگاه لوازم خانگی golden8 مرجع خرید فالوور واقعی اسپیلت البرز مجری تورهای داخلی و خارجی ساخت و سازان بهبود کم شنوایی و کاربرد سمعک درب چوبی تهران تبادل لینک رایگان